سفال به مثابه هستی

« مایستر اکهارت » فیلسوف آلمانی می­گوید: « سرشت عشق، انسان را به چیزهایی که او دوست دارد تبدیل می­کند. ». او متاثر یا همگام با اندیشه ابن‌­عربی معتقد است که خلقت، ناشی از عشق و حاصل فشاری درونی است و مانند نوعی فوران دیده می‌­شود.

این سخنان را عمدا سر­آغاز نوشتار در مورد « سفالگری » می­‌کنم. پدیده‌­ای که در پندار آدمی میان حرفه و هنر در نوسان است و به آن خواهم پرداخت که چگونه با تراویدن اشتیاق، سفال با خالق آن به وحدت و یگانگی هنری می­‌رسند. پرده‌­برداری از این دست­‌ساخته انسان، از منظری هستی‌­شناسانه ضروری به نظر می­رسد. چرا که « سفال » و « سفال­گری » درحیات ادبی – فلسفی آدمی، تا کنون با پر­رنگی ایفای نقش کرده­‌اند. نشان به آن نشان که در چند رباعی معروف، « خیام » کارگاه سفاگری را به مثابه جهان – هستی و منشا سوال اساسی « وجود » چیست و « بودن » کدام است، می­‌نمایاند. « کوزه » به عنوان نماد این حرفه – هنر خود نقشی اساسی و محوری در بنیان شاعرانگیِ حکمت‌­مند او دارد. اما واقعا « سفال » چیست؟ چه نقشی در زندگی انسان داشته و از کی و چگونه آفریده شده است؟

« سفالینه » که محصول کار سفالگر است، مواد اولیه‌­ای را برای ظهور یافتن می‌­طلبید. آب، خاک، آتش و اندیشه‌­ی انسانی چهار عنصری هستند که با ظهور زندگی اجتماعی انسان، توانایی گرد هم آمدن را یافته­‌اند. پس دور از انتظار نیست که قدمتی در­خور را با خود به همراه داشته باشد. قدمتی به اندازه هشت تا ده هزار سال برای این دست‌­ساز انسان شناسایی شده است.

مثل هر دست‌­آفریده انسان، سفالینه، محصول کنش هستی­‌شناسانه­‌ی آدمی است. اولین دسترسی به سفال آنچنان که از کاوش­های باستان‌شناسی بر­می­‌آید نتیجه یک اتفاق بوده است. جمع و خشک­‌شدن خرده­‌های گل در ته سبد­های بافته­‌شده از شاخ و برگ درختان برای اول بار انسان را به این صرافت انداخت که می­توان از این محصول برای نگهداری مایعات و یا از آن قبیل، استفاده کرد. از آن جا که توان اندیشیدن و توان تولید دو روی یک سکه­‌اند، این مشاهده آغاز یک آفرینش گردید. آفریدنی که طی آن آدمی با نور اندیشه و با بر­هم زدن نظم حاکم بر طبیعت و مواد اولیه موجود در آن، محصولی به زندگی خویش وارد کرد که به واسطه آن، علاوه بر بهتر ­ساختن زندگی، به قول « هگل » خویش و جهان را به پیش­روی خود آورد. طبیعتا این اتفاق باید در مظهر و جایگاه تمدن­های اولیه وقوع و تکامل یافته باشد. هر چند سفالینه‌های با قدمت هزاران ساله در نقاط مختلف جهان مشاهده و بررسی شده است اما بسیاری جایگاه پیدایش آن را تمدن ایران­‌زمین می­دانند. در سفال یافت شده در مناطق مختلف ایران، آثار و علائم استفاده از چرخ‌­های سفالگری ابتدایی دیده شده و در سفالینه­‌های روزگار « ماد » ها برای اولین بار لعاب رنگ و روی خود را نشان می­دهد. ارتقا کیفیت این دست­‌ساخته در طی زمان یک چیز و حرکت آن در مسیر رفتن از یک « ابزار »  به سوی « هنر » بحثی جداگانه است. در نگاه فلسفی، ماده خام طبیعی در مسیر دست‌­ورزی و تبدیل به یک تو­دستی می­تواند در همان حد باقی مانده و یا با فرا­رفتن به اثری هنری تبدیل شود. با نگاهی جامع می­بینیم که سفالینه با ماهیت خاص خود، سودای برتری دارد، فراتر می‌­رود و تبدیل به یک هنر – ابزار می­شود. شمایل بخشی، پردازش و شکل­‌دهی به گِل یک جنبه‌­ی هنری سفالگری است. اما هنگامی که پای نقش و نگار چفت و بست شده در روی آن به میان می­آید، وجه غالب­تر هنری آن بارز­ می­گردد. به­‌ویژه آنکه بسیاری از نقش­های درج شده، اسطوره‌­مندانه، آئینی، فرهنگی و حتی مذهبی است.

در سفال­‌های اولیه به دست آمده، نقوش گیاهان و جانداران وحشی غالب است. با کشش جامعه و تمدن انسان به سوی اندیشه و آگاهی، طرح­های عینی جای خود را به  دغدغه‌­های انسانی و طرح‌­های انتزاعی منبعث از آن داده­‌اند. بدین قرار است که نقش ماهی با سری رو به پایین که نشان اسطوره آفریده شده اورمزد برای مبارزه با وزغِ شر است هنوز هم به کرات در ظروف سفالی دیده می­شود. نقش‌­هایی مانند خورشید، ماهی ، پروانه، گل و مرغ، بته­‌جقه و محرمات که امروزه متکثرانه به سفال­ها زینت می­دهند، اجازه طبقه­بندی سفال­گری را در دسته­ی صنعت­گری صرف از ما می­گیرند. توان بالای سفالینه برای رقابت با مشابهات مدرن، مثل ظروف شیشه­ای که آسانتر هم ساخته می­شوند، نشانه­ای ارزشمند برای ارجحیت و والایی آن است. در گشت و گذار در یک کارگاه سفال­گری به آسانی می­بینیم که هنرمند و گل، با واسطه چیز سومی به نام « هنر » با هم در آمیخته شده و همدیگر را بروز و موجودیت داده­ و با هم یگانه می­شوند. این تعامل و کنش هنری که با نگاه فلسفه‌­ورزانه به آن، نمود بهتری می­یابد در نماد سفال، یعنی « کوزه »، به اوج تجلی می­رسد. کوزه در ذات هنری خود می­تواند شکل­ها، طرح­ها و ابعادی مختلف بگیرد. اما در ساحت وجودی، مظهر تراویدن، فرو­نشاندن عطش، بخشش و عطا کردن است. در واقع آنچه آن را به شخصیتی خاص در کاربری می­رساند، نه فقط جداره­‌ی نگهدارنده آن، که فضای خالی میان آنست. با ان فضاست که کوزه توانایی گنجانیدن و نگهداری و سپس باز­بخشی پیدا می­کند. با این نگاه، کوزه چهار­گانه‌­ی قدسیان آسمانی که نماد بخشیدن­‌اند، آدمیان که باز­آفریننده­‌ی آنند، زمین که از خاک آن سرشته شده است و آسمان که فضای خالی­ و ظرفیتش را مدیون اوست، گرد هم می‌­آورد و نماد « چیزی » فراتر از یک ابزار ساده می­شود. بوی گِلین کوزه در کارگاه، ذوق را سرشار می­کند واحساس همزادی و هم­جنسی به آدمی می­بخشد. تا آنجا که بیننده حتی « عاشقیت » خویش را در آن می‌­یابد و دسته­ی آن، همچون « دستی بر گردن یار» باز­نمود می­شود. به این قرار چیزی به پهنای هستی در ساده­ترین وجه پی‌­در­پی و متکثر در حال ظهور و بروز است و ساخته می­شود.

خوشبختانه اکنون در چند نقطه ایران، صنعت – هنر سفالگری هنوز زنده و پویاست. آنچه در این کوتاه نوشت آوردم، محصول سر­زدن و تعمقی است که چند روز قبل در کارگاه‌­های سفالگری روستای« مند » گناباد داشتم. یکی از معدود نقاطی که هنوز سفال با ویژگی و طرح و آذین­‌های منحصر به فرد این منطقه با قدمتی چند هزار ساله و هویتی مشخص،  زنده مانده و تولید می­شود. هر چند امروزه با توسعه زندگی مدرن بیش از هر زمانی نیاز به توجه و حمایت مردم – وارثان اصلی آن – و مسئولین دارد.

 

دکتر مجتبی تجلی – خرداد ۹۹

 

پانوشت: در نوشتن مطلب از دیدگاه­های فلسفی « هگل » و « هایدگر » سود برده‌­ام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *