هنوز آشوبی ست
گویی همین دیروز بود
در خیابانهای دودی
تهران
آشوبی شد
ِ
ِر آزادی را
شعر شه
در کوچه های
پا ییزی سرودم
ِل با
خیا خو شناکِ کوچِ
پرنده های مهاجر،
بال و پری زدم
به آنجایی که
زیبایی پرستوها را
هرگز
در چادری سیاه
پنهان نکنم
و
از شور زنانگی ام
دنیا را
در فتح رنگهای
ساده ی پروانه ها
با کالم خورشید
بی آموزم
تا به آشکاری هزار و یک
چراغِ نهانِ دخترانم
دخترا نور ِن آی
برخیزید
شمعها را
درانتظارِخاک روشن کنید
باد کهنه ای می وزد
بغض انباشته ی دردهای تان ،
ترانه های بی صدایی هستند
که درختِ اندوه را
در کوچه های خسته
می لرزانند
گویی همین دیروز بود
الله ها را سیل برد،
ستارگان گریستند
هیچ حادثه ای پژواک نشد
سالهای سال گذشت
ِر آزادی
شعرِ شه
در
ِ
انتظار تاریخِ فرسوده
ورق خورد
آه
هنوز آشوبی ست
در خیا با نهای دودی تهران