برای مادرم بنویس بعدآ
که حال و روزم این روزا بدک نیست
هنوزم به خودم امید میدم
اگرچه تو جهانم قاصدک نیست

نگو اینجا همیشه گرگ و میشه

که آدم سایه‌شو با ترس می‌پاد

نگو چاقو پر شالش گرفته
رفیقی که داره سمت تو می‌یاد

شبا سرده ولی قول داده بودم
کاله و کاپشن پشمی بپوشم
تو گفتی زندگی چند روزه اما
غم صد نسل مونده روی دوشم

بگو فکر خوراک من نباشه
نگو غم میخوره روزی سه وعده
روزا تو ترس تعقیب پلیسا
شبا فکر فرار روز بعده

که زیر پوستش آب افتاده بسکه
میخواد ابری بشه هرشب بباره
بگو یادش نرفته گفته بودی
روزا دمنوش کاکوتی بذاره
*
بگو اینجا با کل زرق وبرقش
حیا ِت خونهی بابا نداره
همونجا که بدون حرف و تعارف
همیشه چای داغش برقراره

به اجدادت بگو حقت نبوده
که خاکت واسه بچهت جا نداره
مگه ما از وطن چی خواسته بودیم؟
که جایی واسهی ماها نداره

یه سقف، اندازه‌ی جون کندنامون
یه لقمه نون  بی ترس و تمنا
وطن که ارث بابای کسی نیست
مگه چی خواسته بودیم از وطن ما؟
*
تموم جرم بچه‌ت شاید این بود
که از خیل قرمساقا نبوده
نخواس از جاکشی نون در بیاره
تو کاسه‌لیسی آقا نبوده

بگو ما وصله‌ی ناجور بودیم
توی آدمکشا، آدم فروشا
نشد ساکت بمونیم تا جوونا
بشن روزی خوراک مار دوشا

لبت خندون، نگاهت گرم و گیرا
تنت دور از بلا باشه الهی
دلت دنگ و سرت خوش، جان مادر
تموم میشه یه روز این چشم به راهی
تموم میشه یه روز این چشم به راهی
تموم میشه یه روز این چشم به راهی…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *