از انتقام
(برای محمدعلی قبادلو)
از فرطِ شب هنوز ایستاده
اما از خط سحر نمیگذرد
هنوز از سیاهِ زمستان سرد است
هنوز باران سرد
اما از تقدیر نمیگذرد
از آیههای بیصبح
از آیههای نازل
از آیههای شر العمل
از هنوز اذان، هنوز خون
از حق نمیگذرد
از تاریک نمیگذرد
از روزهای بیروشن
از نور که آویخته
از تیر چراغ برق
از روز که خاموش میشود
هنوز از پا نیفتاده
هنوز پسرش با پا میخندد وسط حرفهاش
هنوز با دست سکوت را نوازش میکند
و دستهاش بوی کار خداست میدهد
اما از تقصیر نمیگذرد
از بیگناه
از بیگردنگرفته
از بیست و چهار سالهی معصوم
از چهل و چهار سال مظلومانه
از انتقام نمیگذرد.