مثل شالی
که در عطر خود میپیچد
از دانش دانه
در شیار شالیزار
از نشاء بینشان
در شکاف زخم خویش
بگیر از نوج گیاه
تا خوشۀ سرکش سر به ماه
از یادورزی قد کشیدن
تا خرمن کَسو
در موج موها
از خاطرجمعی خود
تا خاطری که مانده
از سنگلاخ هفدره
از به یال افتادن در کمن
در کمینگاه سمن
در شیهۀ بیوقفه
تو به یاد میآیی
از درخت که میرسیدی
پایین
توبره انجیر دستت بود
پر از نیایش سپیده
در شیر سررفته در کیلۀ آتش
از زاری رود
در خاطر جمعی تجن
که خاطرم هست
از کلۀ صبح
تو به یاد میآیی
به یادم
تو میآیی
مهرداد مهرجو
عجب تعبیری
کیله آتش
از نیمه تا به کی
همه چیز از اخر به اول است
همه کس در خم خیال
همه جا یک روز آشنا
به صعود از طناب مرگ
همه در ذهن من چرا
متاخر در اول است.
تو میآیی
به یادم
تو به یاد میآیی
از کلۀ صبح
که خاطرم هست
در خاطر جمعی تجن
از زاری رود
در شیر سررفته در کیلۀ آتش