استانداردسازی زیبایی: خشونتی پنهان

مقدمه

دردهه‌های اخیر، به‌ویژه در جامعۀ ایرانی، شاهد ظهور و گسترش نوعی استانداردسازی زیبایی هستیم که روزبه‌روز در حال توسعه و تبلیغ است. این استانداردها به شکلی فراگیر در بطن جامعه نفوذ کرده‌اند، به‌طوری که به سختی می‌توان از زیبایی سخن گفت، مگر آنکه مطابق با این معیارهای خاص باشد. ویژگی‌هایی نظیر لب‌های قلوه‌ای که احتمالاً از آنجلینا جولی -بازیگر و فیلم‌ساز آمریکایی- و یا باسن برجسته به شکلی اغراق‌آمیز که احتمالاً از جنیفر لوپز -خواننده و بازیگر آمریکایی- الهام گرفته شده است، به عنوان معیارهای زیبایی در جامعه ایرانی معرفی شده‌اند. این موارد همراه با دیگر ویژگی‌ها مانند بینی کوچک یا فک و گونۀ زاویه‌دار، به تدریج به استانداردهایی تبدیل شده‌اند که از طریق رسانه‌ها به‌طور گسترده‌ای بازتولید و تبلیغ می‌شوند.

این مقاله تلاشی است که به بررسی این موضوع می‌پردازد: چگونه استانداردسازی زیبایی به عنوان نوعی خشونت پنهان علیه زنان عمل می‌کند؟ این خشونت ساختاری به شکلی نامحسوس نه تنها بر ادراک جوامع از زیبایی تأثیر می‌گذارد، بلکه منجر به بروز تبعیض‌های جنسیتی نیز می‌شود. به عبارت دیگر، این استانداردها به گونه‌ای عمل می‌کنند که زنان را تحت فشار قرار می‌دهند تا برای دستیابی به این معیارهای زیبایی تلاش کنند و در این مسیر، مانع از خودآگاهی، اعتماد به نفس و خودشکوفایی آن‌ها می‌شوند. در این مقاله به این پدیده به عنوان “معضل زیبایی” اشاره خواهد شد که بر لایه‌های مختلف جامعه تأثیرگذار است.

بخش اول: خشونت چیست؟

خشونت در باور عمومی معمولاً به معنای داد وفریاد یا کتک‌کاری است؛ امّا در علم روانشناسی امروز و در پیوند با سایر علوم انسانی می‌توان گفت “خشونت به معنای استفاده از قدرت یا زور برای آسیب رساندن، کنترل کردن، یا اعمال نفوذ بر دیگران است. این رفتار می‌تواند به صورت فیزیکی، روانی، جنسی، یا حتی اقتصادی باشد و هدف آن تحمیل اراده یا صدمه زدن به دیگری است”. در کتابی که در دست تألیف دارم، مفصلاً درباره چیستی خشونت توضیح داده‌ام. نکته‌ای که باید به آن توجه شود این است که توضیح و تشخیص خشونت مرز بسیار باریکی با قاطعیت و ابراز بیان دارد که در فرهنگ ایرانی این دو بسیار باهم اشتباه گرفته می‌شوند.

 

تعریف مختصر خشونت: “تحمیل هر نوع فشار به منظور از بین بردن یا نادیده گرفتن “عاملیت” فردی.”

 

بخش دوم: کنترل بدن زنان

طبق گفته زپدا(Zepeda, 2005)، سیستم پدرسالاری به طور مستمر بدن زن را تحت کنترل دارد و این عمل را در طول تاریخ به شیوه‌های مختلفی انجام داده است. در اوایل دوران مدرن، ایدئولوژی پدرسالاری به زنان به عنوان موجوداتی ناقص و ناقض طبیعت نگاه می‌کرد و تلاش می‌کرد بدن آن‌ها را از طریق قوانین دینی، متون پزشکی و قوانین اجتماعی کنترل کند. این دیدگاه‌ها منجر به حاشیه‌نشینی زنان در جامعه و اعمال محدودیت‌های شدید بر بدن آنها شد.

به عنوان مثال، در اروپا، به‌ویژه در قرون وسطی و اوایل دوران مدرن، کلیسا زنان را به عنوان ناقص‌الخلقه و جادوگر معرفی می‌کرد و بسیاری از زنان را به همین دلیل هدف قرار می‌داد. متون پزشکی آن دوره نیز به شدت بر محدودیت‌ها و ضعف‌های زنان تأکید داشتند و نقش آن‌ها را به تولیدمثل و امور خانه محدود می‌کردند. طبق مطالعات هانتر(Hunter, 1988)، در بسیاری از جوامع خاورمیانه نیز ایدئولوژی پدرسالاری از طریق قوانین اسلامی و سنت‌های فرهنگی، کنترل شدیدی بر بدن زنان اعمال می‌کرد. قوانین مربوط به حجاب، پوشش و هنجارهای مربوط به حضور زنان در فضای عمومی، نمونه‌هایی از این کنترل‌ها هستند. این محدودیت‌ها با نمایاندن ارزش‌هایی چون خانواده، باروری و حمایت از نقش‌های جنسیتی، زنان را به حاشیه زندگی عمومی سوق داده‌اند.

توماس آکویناس(Thomas Aquinas)، از متفکران فرانسوی پایان قرون وسطی، صراحتاً زنان را به عنوان ابزارهایی برای تولیدمثل و ادامۀ نسل می‌دانست؛ بنابراین آنها باید تابع مردان می‌بودند و نقش آن‌ها عمدتاً به زایمان و تربیت فرزندان محدود می‌شد. این امر حتی امروزه نیز به شکلی دیگر رواج یافته است. جینسن(Jensen, 2021)، معتقد است که برای مثال، عریانی زنان در شرایطی که خودشان انتخاب می‌کنند ممنوع و محدود می‌شود؛ امّا همین عریانی در صنعت پورنوگرافی و تبلیغات به منظور بهره‌برداری و کسب سود، به شکلی گسترده و بدون محدودیت ترویج می‌شود. این موضوع نشان‌دهنده‌ی فشار و اعمال قدرت سیستم پدرسالاری است که از زنان به عنوان ابزاری برای تأمین منافع اقتصادی و تجاری استفاده می‌کند. این وضعیت نشان‌دهنده‌ی دوگانگی و نابرابری عمیقی است که در نحوۀ نمایش بدن زنان در رسانه‌ها و جامعه وجود دارد، جایی که اراده و انتخاب شخصی زنان نادیده گرفته می‌شود؛ امّا بدن آن‌ها به عنوان ابزاری در دست پدرسالاری برای منافع اقتصادی استفاده می‌شود.

بخش سوم: زنان و شبکه‌های اجتماعی

رسانه‌های اجتماعی تأثیر بسزایی در سراسر جهان داشته‌اند؛ امّا تأثیر آن‌ها را بر زنان مرور کنیم. به طور متوسط، نیمی از جهان را زنان تشکیل می‌دهند. طبق آمار جهانی، تقریباً ۴۹.۶ درصد از کل جمعیت کرۀ زمین را زنان تشکیل می‌دهند و بر اساس آمارهای موجود، ۷۵ درصد از زنان در سراسر جهان از رسانه‌های اجتماعی استفاده می‌کنند.( World Bank, 2020) این آمار نشان‌دهندۀ فراگیری رسانه‌های اجتماعی است که در حال نمایش استانداردهای زیبایی خاصی هستند. بنابراین، می‌توان دریافت که حتی در دورترین نقاط جهان نیز زنان تحت فشاری نامحسوس برای دستیابی به این استانداردها قرار گرفته‌اند.

رسانه‌ها جنبه‌های دیگری همچون داشتن وسیله نقلیۀ مدل بالا و لاکچری، ثروت بی‌حد و حساب، و مد و زیبایی را به عنوان معیارهای مطلوب ترویج می‌کنند؛ امّا می‌توان دید که از محبوب‌ترین و پرطرفدارترین موضوعات “معضل زیبایی” است. معضل زیبایی در واقع در حال تغییر ادراک فرد از خود و همچنین بازتولید کالایی شدن زن است. چرا که رسانه‌های اجتماعی در حال تبلیغ زیبایی برای پیشرفت هستند و به این تفکر دامن می‌زنند که چنانچه زن هرچه زیباتر، جوان‌تر و جذاب‌تر باشد، احتمال اینکه مورد انتخاب مردی مرفه‌تر قرار گیرد بیشتر است.

مطالعه‌ای که توسط Dove (2016) انجام شد نشان می‌دهد که تنها ۱۱ درصد از زنان احساس می‌کنند که دارای استانداردهای زیبایی موجود در رسانه‌ها هستند. این درک فقط مختص زنان نیست؛ بلکه سایر جنسیت‌ها نیز تحت‌تأثیر این معضل قرار گرفته‌اند و تمایل به انتخاب یا تشابه به آن نوع از زیبایی دارند. معضل زیبایی، ارادۀ زنان را برای مطالبۀ اختیار از بدنشان به صورت بالقوه تحت‌تأثیر قرار داده است. زنان با یک زیبایی غیرواقعی دائماً در حال ارزیابی هستند و این امر به خودی خود باعث کاهش عزت نفس، کاهش اعتماد به نفس و افزایش خودزشت‌انگاری و خود شیء‌انگاری در دهه‌های اخیر شده است.

 

خودزشت‌انگاری (Body Dysmorphic Disorder) نوعی بیماری روحی روانی است که در آن فرد نمی‌تواند درباره نقایص یا مشکلاتی که در ظاهر خود وجود دارد فکر نکند. این مشکل ممکن است به قدری خفیف باشد که حتی دیگران متوجه آن نشوند.

 خودشیء‌انگاری (Self-Objectification) واژه‌ای است در روان‌شناسی که فرد بیشتر از دیدگاه سوم شخص درباره بدن خود می‌اندیشد و آن را ارزیابی می‌کند.

 

تحقیقات (Fredrickson & Roberts, 1997) نشان می‌دهد که زنان با افزایش خودشیء‌انگاری و نظارت بر بدن خود، دچار اضطراب، شرم از بدن و نارضایتی از بدن می‌شوند. این مسائل به صورت مستقیم بر سلامت روانی و توانایی‌های آن‌ها در بیان نیازها و خواسته‌های شخصی تأثیر منفی دارد.

مطالعات (Frederick et al., 2007) در ایالات‌متحده نشان می‌دهد که ۲۳ درصد از دانشجویان دختر به میزان ۷۰ درصد از ظاهر خود ابراز نارضایتی می‌کنند و این در حالی است که تنها ۶ درصد از دانشجویان پسر با نارضایتی ۴۵ درصدی بیشتری نسبت به بدن خود رنج می‌برند. با این ارقام به‌صورت تقریبی می‌توان گفت میزان نارضایتی زنان از ظاهر خود، چیزی حدود ۳ برابرِ نارضایتی مردان از خود است. بنابراین، هیچ تعجبی ندارد که زنان به دلیل عدم اعتماد به زیبایی بدن خود، کمتر به مطالبۀ حقوق بنیادین و انسانی خود می‌پردازند.( Calogero & Thompson, 2009) معضل زیبایی به شکل‌گیری دور باطلی از نارضایتی منجر می‌شود که در تمامی جنبه‌های زندگی آنان توسعه می‌یابد.

بخش چهارم: این اوضاع به نفع کیست؟

اهمیت معضل زیبایی بر موفقیت زنان در ابعاد اجتماعی و حرفه‌ای نیز برجسته است. دانیلووا(Danylova, 2020)، بیان می‌کند که زنان زیبایی را عامل مهم پیشرفت می‌دانند و این باور در مقایسه با ده سال گذشته افزایش ۸۱ درصدی داشته است. همچنین، مطالعات (Jacobsen, 2016)، نشان داده‌اند که ۵۶ درصد از زنان بر این باورند که زیبایی مهم‌ترین عامل موفقیت در زندگی شخصی و حرفه‌ای است.

شکاف جنسیتی در دستمزد و فرصت‌های شغلی یک مسئلۀ پیچیده و چندلایه است که به عوامل مختلفی از جمله تبعیض، تفاوت‌های سرمایۀ انسانی و ترجیحات شغلی زنان و مردان بازمی‌گردد. من مایلم در اینجا به تمامی مؤلفه‌های موجود معضل زیبایی را نیز اضافه کنم. مارینی و فن(Marini & Fan, 1997)، بیان می‌کنند که زنان به دلیل تفاوت در مهارت‌ها و آرزوهای شغلی نسبت به مردان دستمزد کمتری دریافت می‌کنند، که این مسئله فقط حدود ۱۶ درصد از شکاف دستمزد جنسیتی را توضیح می‌دهد. همچنین، عواملی مانند تجربۀ کاری و نوع آموزشی که افراد دیده‌اند نیز نقش مهمی در ایجاد شکاف دستمزد ایفا می‌کنند. برای مثال، تفاوت‌های جنسیتی در تجربۀ کاری می‌تواند تا ۳۹ درصد از شکاف دستمزد جنسیتی در ایالات متحده و ۳۷ درصد در بریتانیا را توضیح دهد.( Myck & Paull, 2001)

بخش پنجم:تاثیر نارضایتی از بدن بر سلامت روان

نارضایتی از خود و فروپاشی عزت‌نفس به صورت مستقیم بر خودپندارۀ افراد تأثیر می‌گذارد و می‌تواند منجر به بروز مشکلات روانی و اجتماعی متعددی شود. طبق مطالعات(Cash & Pruzinsky, 2004)، خودپندارۀ منفی به مجموعه‌ای از باورها و ادراکات منفی فرد از خود اشاره دارد که ناشی از عدم تطابق با استانداردهای زیبایی غیرواقعی باشد. این حالت در یک چرخۀ متناوب و مداوم در حال گردش است. خودپندارۀ منفی منجر به کاهش عزت‌نفس می‌شود، کاهش عزت‌نفس منجر به احساس بی‌ارزشی، احساس بی‌ارزشی منجر به اضطراب و اضطراب می‌تواند به اختلالاتی نظیر افسردگی(Stice & Shaw, 2002)، اختلالات خوردن(بی‌اشتهایی یا پرخوری عصبی)، اختلالات مصرف مواد یا الکل و حتی اختلالات پیچیده‌تر، منجر شود.

     معضل زیبایی بر روابط خانوادگی نیز تأثیرگذار است. این پدیده می‌تواند بر کیفیت کلیۀ روابط، به‌ویژه روابط نزدیک مانند رابطه با شریک زندگی و فرزندان (خانوادۀ هسته‌ای) و حتی پدر و مادر، خواهر و برادر تأثیر منفی بگذارد. تصور عمومی بر این است که هرچقدر زن به زیبایی خود اهمیت دهد، احتمالاً خانواده مستحکم‌تر باقی می‌ماند؛ امّا بر مبنای تجربۀ بالینی می‌توان تأکید کرد که چنین تصوری نه تنها مبنای علمی و عملی ندارد، بلکه جامعه را با پیامدهای غیرقابل پیش‌بینی روبرو می‌کند. زمانی که به یک معضل، وقت، هزینه و تحقیقات کافی اختصاص داده نشود و به تعبیری آن معضل رها شود، قطع به یقین مسأله بزرگ‌تر شده و جامعۀ بزرگ‌تری را غافلگیر خواهد کرد.

مطالعات(Davila & Beck, 2002)، نشان می‌دهند که نقش مادرانگی و مسئولیت‌هایی که جامعه به زنان به‌عنوان مادران و مربیان نسل‌های آینده تحمیل می‌کند، می‌تواند به تأثیرگذاری معضل زیبایی بر نسل‌های آینده منجر شود. این مطالعات به درستی توضیح می‌دهند که با توجه به ساختار کنونی جامعه، زنان بیش از مردان به‌عنوان مادران و مربیان نسل‌های آینده مسئول شناخته می‌شوند. در نتیجه، معضل زیبایی نقش مهمی در شکل‌دهی ارزش‌ها و نگرش‌های کودکان ایفا می‌کند. زنانی که دچار نارضایتی از بدن و عزت‌نفس پایین هستند، ممکن است این نگرش‌ها و احساسات منفی را به فرزندان خود منتقل کنند، که این امر می‌تواند منجر به بروز مشکلات روانی مشابه یا حتی عمیق‌تر و ترومای جبران‌ناپذیر در نسل‌های آینده شود.

طبق مطالعات(Becker et al., 2007)، عدم مشارکت زنان در جامعه به کاهش بهره‌وری کلی جامعه منجر می‌شود. تجمع این مشکلات در سطح جامعه می‌تواند به فروپاشی روانی کلی جامعه منجر شود. زمانی که تعداد زیادی از زنان دچار نارضایتی از خود و مشکلات روانیِ مرتبط شوند، یک چرخۀ معیوب ایجاد می‌شود که در آن این مشکلات به‌طور مداوم تشدید می‌شوند و سلامت روانی جامعه را تحت تأثیر قرار می‌دهند.

جمع‌بندی

در نهایت، استانداردسازی زیبایی به‌عنوان نوعی خشونت پنهان علیه زنان عمل می‌کند که تأثیرات گسترده‌ای بر سلامت روانی، روابط اجتماعی و خانوادگی، و بهره‌وری اجتماعی دارد. این معضل به‌طور نامحسوس امّا مداوم، زندگی زنان را تحت تأثیر قرار داده و آن‌ها را وادار به تلاش برای دستیابی به معیارهای زیبایی غیرواقعی می‌کند. این فشارها به کاهش عزت‌نفس، افزایش اضطراب و افسردگی، و در نهایت فروپاشی روانی در سطح فردی و اجتماعی منجر می‌شوند. جامعه باید به این معضل به‌عنوان یک مسئلۀ جدی و فوری توجه کند و راهکارهایی برای مقابله با این فشارها و ارتقاء سلامت روانی و اجتماعی زنان ارائه دهد.

 

 

سارا شادابی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *