آیا استتیک اصطلاح دقیقی برای مبحث زیباییشناسی هنری میباشد؟!
《Aesthetics》به انگلیسی و《Ästhetik》به آلمانی به معنای زیباییشناسی که سالهاست متفکران و منتقدان ما برای بیان رویکردهای مختلف هنری از آن بهره میبرند از اندیشههای《باومگارتن》فیلسوف آلمانی سدهی هفدهم آغاز میشود.(البته این اصطلاح از یونانی وارد هنر شده است.) باومگارتن میکوشد که به زیباییشناسی به عنوان شاخهای از علم و فلسفه هویت ببخشد. و از آنجا که اثبات چنین حکمی نیاز به کلیت و ضرورت دارد و بدون آن به یک امر سابجکتیویته بدل خواهد شد، تمهیدی را مطرح میسازد. باومگارتن میکوشد که به کمک نظریه ذوق و سلیقه و با تمرکز بر جایگزینی اصطلاح《geschmeckt》در آلمانی که به معنای《چشیدن》میباشد و از اصطلاح《schmeckt》به معنای مزه کردن مشتق شده است به جای آن، به اثبات نگاه خود بپردازد. به عبارت دیگر، بومگارتن باید برای معرفی زیباشناسی به عنوان علم، نخست خصوصیات منحصربه فرد این حوزه و تبعیت آن از قوانین خاص را توضیح دهد تا بدین وسیله آن را از سایر شاخه ها و حوزه ها متمایز کند. اشاره به اصول بنیادی این شاخه، از این حیث مهم است که سبب ادعای کلیت برای احکام آن می شود. نوشتار حاضر تلاش می کند تا به آرمان بومگارتن (تأسیس زیباشناسی) بپردازد و به این سؤال پاسخ دهد که کانت چگونه این شاخه جدید را از سایر حوزه های فلسفه متمایز می کند و چگونه در صدد توجیه و تبیین کلیت احکام زیباشناختی برمی آید و تفاوت این امر در دستگاه فلسفی کانت و هگل چیست؟
بومگارتن با انحصاری کردن زیباشناسی در ادراک حسی و تبیین خصوصیت اصلی این نوع ادراک، یعنی «وضوح توسیعی» موفق به متمایزکردن زیباشناسی می شود.وی معتقد به امپریسم بوده و تجربه زیباشناختی را به عنوان نوعی تجربه شبیه به شناخت و اصول عام معرفی کرده و در صدد توجیه کلیت احکام زیباشناختی است. باومگارتن در بیان نگاه خود تحت تاثیر دیدگاه راسیونالیستهایی چون لایبنیتس و کریستین وولف قرار دارد. هرچند وولف معتقد بود که شناخت حسی شناختی ناکامل است و نمیتواند موضوع تاملات فلسفی قرار بگیرد اما باومگارتن بدنبال اثبات نگاه خود از دل این تفکر میرود.پس وی معتقد بدان میشود که در قلمرو امورحسی نیز میتوان تا حدودی به احکامی پرداخت که حقیقت آنها به وسیلهی عقل قابل اثبات میباشد.(به همین دلیل ادیب سلطانی در مقابل واژهی استتیک از حسیک بهرهمیبرد.) کانت پس از باومگارتن میراثدار این تفکر بوده و به نوعی راه وی را ادامه میدهد. کانت براین ادعا پافشاری میکند که هنر چیزی نیست جز شبیهسازی و تقلید از طبیعت و اثر هنری هرچه به امرطبیعی شبیهتر باشد ارزش بیشتری خواهد داشت و متعالیترین شکل هنر را آن میداند که قابل تمییز از طبیعت نباشد. وی هنر را ترجمهی طبیعت به زبان انسان و عقلانی سازی آن توسط ما میداند. حال آنکه در کشور ما متفکران و منتقدان بسیاری با آشنایی با این دیدگاه دچار اشتباهاتی شده و اشتباهات آنها در حال تداوم در جامعهی ما میباشد. اما این اشتباهات چیست؟!
اولین و بزرگترین اشتباهی که در جوامع هنری ما در ادامهی بحث ترویج یافته اینست که این افراد هرگونه زیباییشناسی هنری را در ذیل استتیک قرار داده و برای مثال بسیار دیدهام که منتقد ما برای بررسی زیباییشناسی شعر شاعران حجم مانند رویایی و الهی که رویکردی کاملا سابجکتیویته و تجریدی دارند نیز از همین اصطلاح استتیک بهره میبرد. اما چنانکه مطرح خواهیم کرد این اصطلاح به رویکردی ذوقی در مواجهه با هنر برمیگردد. کانت در نقد اول خود《Critik a der reinen Vernunft》میکوشد که به ما بگوید که طبیعت از خود کنش و عملی ندارد و هنرمند به عنوان خالق، فعل و کنش خود را در خلق اثر هنری دخیل می سازد. پس این کنش هنرمنداست که واسطهی تولید اثر هنری میشود و ابزار آن را در ذوق هنری میبیند. و دقیقا یکی از اشتباهاتی که در تبیین فلسفهی هنر کانت در کشور ما بسیار دیده میشود، عدم فاهمهی همین موضوع فاعل بودن انسان یا طبیعت است. از آن گذشته کانت در نقد سوم《Kritik der Urteilskraft 》به سرعت از اندیشههای راسیونالیستی فاصله میگیرد و این موضوع را که در راسیونالیسم هدف مورد توجه قرار گرفتن خود اشیا میباشد را کنار میگذارد.(زیرا در نقد اول موضع خود را مشخص کرده که وقتی در مورد زیبایی اشیا حکم میکنیم این ما هستیم که دارای کنش و عمل میباشیم نه طبیعت.)
هرچند کانت معتقد بر اینست که زیبایی طبیعی بر زیبایی هنر به مثابه یک فعالیت برتری دارد و هنرمند را به نوعی واسطهی این ارتباط میبیند که از ابزار ذوق و سلیقه بهره میبرد. پس کانت از اصطلاح مهمی به نام《ideli de Schönheitsi》به معنای ایدهآل زیبایی بهره میبرد.
کانت در نقد قوه حکم که سومین کتاب اصلی وی است تلاش دارد داوری زیباشناختی را به قوه حکم تأملی اختصاص داده و آن را از احکام معرفتی فاهمه عقل نظری در نقد اول و احکام اخلاقی عقل عملی در نقد دوم متمایز سازد. بااینحال از آنجا که نقد سوم میبایست شکاف بین دو نقد نخست را پر کرده و بنابراین ارتباط بین دو قلمرو فلسفه (فلسفه نظری و فلسفه عملی) را امکان پذیر سازد، قوه حکم تأملی میبایست در مواضع متعدد، پیوند قوای فاهمه، خیال و عقل را خواه در تأملات زیباشناختی و یا غایتشناختی برقرار کند. این نوشتار درصدد است پس از تقریر اصول کلی حاکم بر قوه حکم زیباشناختی و بازی آزاد خیال و فاهمه جهت نیل به صورت محض و غایی اعیان، چگونگی پیوند این قوه با عقل در زیبایی هنری و دو قسم برجسته آن، یعنی هنر مکانیکی و هنر زیبا (نبوغ) را نشان دهد.
کانت ابتدا حکم ذوقی را که بر مبنای مقوله کیفیت تنظیم شده است، رضایت ناشی از
لذت زیباشناختی را این چنین از رضایت برخاسته از علاقه به وجود عین تفکیک کرده است؛
کانت میگوید:
«رضایتی که به تصور وجود یک عین پیوند میزنیم «علاقه» نامیده می شود چنین رضایتی همیشه با قوه میل [عقل نسبت دارد، خواه به مثابه مینای ایجابی آن خواه به مثابه امری ضرورتاً پیوسته به مبنای ایجابی آن لیکن وقتی سئوال این است که آیا چیزی زیباست نمیخواهیم بدانیم آیا من یا هر کس دیگری علاقه ای به وجود آن داریم یا میتوانیم داشته باشیم بلکه میخواهیم بدانیم چگونه درباره آن به کمک مشاهده (Observation) صرف شہود یا تأمل داوری میکنیم.»
طبق این عبارت در حکم زیباشناختی اساساً با تصور عین در ذهن و نه «وجود متعلق این تصور در عالم واقع کار .داریم بنابراین متعلق علاقه به وجود عین نه ،صورت بلکه ماده در اعیان است. کانت بر این اساس رضایت برخاسته از توجه به صورت محض عین بدون ابراز هرگونه علاقه ای را رضایت فاقد هر علاقه نامیده و بی علاقگی را رکنی از غایتمندی بدون غایت لحاظ کرده است.
کانت در دقیقه سوم که برحسب مقوله ،نسبت تنظیم شده است این صورت محض عاری از هرگونه علاقه را صورت غایتمند عین معرفی نموده و بر مبنای اصل غایتمندی بدون غایت علاوه بر نفی هرگونه علاقه به وجود -عین که میتواند در خدمت غایت یا غایات معینی قرار گیرد هرگونه غایتمندی ،متعین که از قبل چیستی و کارایی عین را مشخص میسازد نیز کنار نهاده است
وی در جای دیگری میگوید:
«هر ،غایتی اگر به مثابه مبنای رضایت لحاظ شود، همواره حامل علاقه ای به مثابه مبنای ایجاب -حکم به متعلق لذت است. بنابراین
هیچ غایت ذهنی نمیتواند بنیاد حکم ذوقی قرار گیرد. اما همچنین حکم ذوقی نمیتواند به وسیلهٔ هیچ تصوری از غایتی عینی یعنی از امکان خود عین برطبق اصول پیوند غایی و نتیجتاً توسط هیچ مفهومی از خیر ایجاب شود زیرا حکمی زیباشناختی است و نه شناختی و بنابراین کاری با هیچ مفهومی از سرشت و امکان درونی یا بیرونی عین به وسیله این یا آن علت ندارد بلکه صرفاً با نسبت قوای مصوره با یکدیگر تا جایی که به وسیله تصوری ایجاب میشوند سروکار دارد.»
عبارت فوق حاوی چند نکته بسیار اساسی است؛ نخست آنکه صورت محض تأمل شده توسط قوه حکم تأملی ذاتاً غایتمند است؛ هرچند این غایت متعیّن و به عبارت دیگر از قبل مشخص نیست از این رو غایتِ مورد نظر در این غایتمندی نامتعین .است. به منظور فهم این ادعا باید مفهوم غایت را تعریف کرد به عقیده کانت طبق تعریف علت ،غایی غایت متعلق یک مفهوم است تا جایی که مفهوم به مثابه علت آن مبنای واقعی امکان (آن لحاظ شود و بنابراین علیت یک مفهوم در قبال متعلقاش همان غایتمندی صورت (غایی آن است. پس جایی که نه صرفاً شناخت یک متعلق بلکه خود متعلق صورت و وجود (آن به مثابه معلولی اندیشیده شود که فقط به کمک مفهومش ممکن است غایتی را تعقل کرده ایم تصور معلول در اینجا مبنای ایجابی علتش و مقدم بر آن است. نظر به تعریف فوق اگر ذهن قوه) حکم (تأملی بدون هرگونه چشم داشتی به وجود عین که ناظر بر سودمندی، کمال و یا وسیله بودن آن عین است تلاش کند نسبت کثرات با وحدتی از قبل نامعین یا همان صورت صرف و غایی عین را حاصل ،آورد میتواند به لذت و رضایتی
زیباشناختی دست یابد.
ما در نقدسوم کانت میبینیم که وی به دنبال طرح این موضوع میگردد که چه قوانین و قواعدی میتواند باعث خلق زیباییهنری شود و اساساً غایت زیبایی را در جای دیگری مییابد که هگل پیشفرض خود را برای دریافت زیبایی از آنجا آغاز نمیکند( البته باید به این موضوع بپردازیم که ایدهآل از نظر کانت به چه معناست و فرصت آن در این مقال نمیگنجد.)
اما دومین اشتباهی که در کشور ما طی این سالها تداوم داشته دقیقا در همینجاست. ابتدا آنکه هگل بحث ایدهآل کانت را در فلسفهی هنر خود ادامه داده اما معتقد به معنای دیگری برای آن میباشد. از آنجا که بزرگترین اشتباه در فلسفه هنر کانت عدم توجه به روح تاریخ است هگل با مطرح کردن مفهوم گایست و روح آبجکتیو خود به این موضوع تاکید میکند که نه تنها اصطلاح 《استتیک》 نمیتواند برای هرگونه زیباییشناسی درست باشد بلکه اصطلاح 《کالیستیک》 را نیز حتی نادقیق و ناکامل میداند.(هرچند کانت به نوعی کار هنر را دمیدن روح یا همان گایست در اشیا میبیند اما این هگل است که تمامیت امرهنری را در این روحی که دمیده نشده بلکه ضرورت دارد میبیند.) پس با توجه به آنچه گفتیم بهره بردن از واژهی استتیک به معنای زیباییشناسی هنری زمانی درست است که ما با رویکردی راسیونالیستی یا ذوقی به شکلی کانتی در حال تببین یک امرهنری میباشیم و سالهاست که در جامعهی ما به اشتباه هرگونه زیباییشناسی هنری را به معنای استتیک درنظر میگیرند! البته پیش از هگل ، متفکری چون شیلر میکوشد که به ما بگوید که امر هنری چگونه میتواند به مثابه کنش ، تجلی آزادی انسان شود و اینگونه است که امر هنری پا به عرصهی ایدهآلیستی مطلقی میگذارد. (البته ظهور این دیدگاه به نوعی به واقعهی تاریخی بزرگی نیز مرتبط است که آن انقلاب فرانسه میباشد. به همین دلیل شیلر از اصطلاح bildung vernunft به معنای فرهیختگی تا خرد بهره میبرد.) پس ایدهآل زیبایی برای شیلر نه در تقلید از اشیا بلکه در کنش آدمی برای تجلی تمام عیار خرد هویت مییابد. و تاثیرات این دیدگاه در چگونگی تفاوت فلسفهی هنر هگل با کانت بسیار اهمیت دارد.
فلسفهی زیباشناسی، غیر از تئوری شناخت حسی، تئوری هنرهای آزاد نیز بهشمار میآید. در زیباشناسی کلاسیک پیش از مارکس و هگل، فقط به جنبهی زیبایی آثار ادبی و هنری توجه میشد و رابطهی آن و واقعیات و تحولات اجتماعی را در نظر نمیگرفتند؛ مثلا کانت، قوانین زیباشناسی عینی را نفی میکرد، ولی شیلر میگفت که آثار ادبی و هنری، مسائل عصر خود را مطرح میکنند. گوته مینویسد که هنر، تصویری است از زندگی و رابطهی هنر با زندگی اجتماعی را نمیتوان انکار کرد.
هگل مدعی بود که هنر، یعنی انسانی کردن جهان خارج، و هنر یک نوع رابطهی انسان با جهان اطرافش است، چون هنر، نخستین سکوی تحول خودشناسی «ایدهی مطلق» است. و از همین رو زیباییشناسی را از ذیل ایدهی ذوق کانتی بیرون کشید.
هگل متوجه این موضوع میشود که توسل به اصول عام که تنها از طریق تجربه و اصول کلی روانشناسی به دست می آیند، نمی تواند کلیت احکام زیباشناختی را تبیین کند؛ زیرا تنها دستاورد این اصول نوعی تعمیم تجربی و روان شناختی و تاریخی است و نه کلیت منطقی.
نگاه هگل به مسائل زیباشناسی، دینامیک است؛
هگل مسئله تضاد میان حکمشناختی و قضاوت زیباشناسی را از هم جدا کرده است اما در فلسفه کانت گویا این هردو در یک راستا قرار دارند.
هگل تفاوتهایی زیادی میان چهار اصطلاح ذیل میبیند که شناخت این تفاوتها باعث شناخت رویکرد متفاوت هگل در فلسفه هنر خود با دیگر متفکران میشود و عدم درک آن باعث اشتباهاتی که در کشور ما رواج یافته است:
Ästhetik زیباییشناسی
derschöne Kunst هنر زیبا
der Kunst هنر
das schönen امر زیبا
هگل در همان ابتداییترین مواجهات خود در تببین زیباییشناسی بین زیباییشناسی هنری و زیباییشناسی طبیعی تفاوت قائل شده و زیباییطبیعی را در تاملات فلسفههنر خود بی اعتبار میداند. هگل زیبایی را در ذیل روحی میبیند که حامل آزادی و حقیقتیست که طبیعت در بر دارندهی آن نیست. در نظر هگل زیبایی هنری افریدهی روحیست که بالاتر از طبیعت قرار دارد ، پس هنر در تعالی نسبت به طبیعت قرار دارد.
هگل سپس به مرزبندی و استقلال زیباشناسی میپردازد و با اطلاق زیبایی به هنر، عملا زیبایی طبیعی را از آن استثنا میکند. توضیح و استدلال او در مورد این تفکیک بنا بر آن دارد که زیبایی هنری از زیبایی طبیعی والاتر است
پس در نهایت بازهم تاکید میکنم که استفاده از اصطلاح استتیک برای هرگونه مواجهه با زیبایی هنری اشتباه میباشد.
هگل برخلاف کانت که در بررسی زیبایی اثر هنری بر تقلید از طبیعت تاکید دارد و امرذوقی را متناسب از امرحسی میبینند ، تقلید از طبیعت یا میمسیس را یک «غایت صرفا صوری» برای هنر میداند.هگل تقلید به معنای بازی هنری با چیزهای در پیرامون ما را یک رنج بیهوده میپندارد.وی معتقد است در چنین رویکردی ابژههای که فقط تجسمی از امر هنری هستند ،مبدل به سوژهای نهایی و تمامیت یک آفرینش هنری میشوند؛ وی میگوید: «علاوه بر این،از آنجا که اصل تقلید به کلی صوری است،هر آینه تقلید،غایت هنر شود،زیبایی عینی در آن از بین میرود
زیرا در کار تقلید دیگر نمیتوان از چگونگی آنچه باید تقلید شود و نحوه آن،چیزی گفت بلکه تنها از صرف تقلید میتوان سخن داشت و در تقلید،موضوع و محتوای زیبایی با یکدیگر تفاوت ندارند.با در نظر گرفتن اینکه انسان معمولا براساس تفاوت میان حیوانات و انسانها در حوزههای مختلف،عملنماییها و منشها بین زیبایی و زشتی تمایز قائل میشود و به موجب اصل تقلید،تجسم این تمایز و ویژگی جزو شاخصه هنر نیست،لذا برای هنر نقشی جز تقلید انتزاعی چیزی باقی نمیماند».
پس میبینیم که در نگاه هگل غایت هنر باید در چیزی سوای تقلید صرف صوری آنچه موجود است باشد.
پس هرچند هگل اصطلاح کالستیک را نیز برای یک امرزیباییشناختی نادقیق میداند اما استتیک را نیز رد میکند و چنانکه گفتم ما به اشتباه از این اصطلاح برای بررسی آثار هنری با هر رویکردی استفاده میکنیم.
چرا که استتیک به معنای دقیق کلمه،علم به امر محسوس و دانش دریافت حس است. استتیک اصطلاحی بود که در مکتب وولف متداول شد.
مردم آلمان اثر هنری را بنا به دریافتهایی که آن اثر میبایست القا کند درک میکردند؛و این دریافت متاثر از جنبش رمانتیک در آلمان بود.
آنها برحسب احساس قرابت ،اندوه،ترس،همدلی و چنین عواطفی به اثر هنری نگاه میکردند.
به همین سبب هم این نامگذاری بر اساس خصلت سطحی و انسانی آن بوده که رایج گردیده است.
هرچند برخی تلاشهایی شد که اصطلاح Kallistik (دانش زیبایی)را جایگزین استتیک کنند.
اما این عنوان نیز چنانکه گفتیم میتواند نادرست باشد.
زیرا باید در نظر داشت که ما زیبایی یک اثر هنری را از کدام منظر بررسی میکنیم.
هرچند امثال دکتر عبادیان معتقدند که اصطلاح استتیک بین ما جا باز کرده و میتوانیم از آن بهره ببریم اما بنده معتقدم باید به تناسب رویکرد ما به امرزیباشناسانه در یک اثر هنری از این اصطلاحات بهره برد.
البته بنده در این جستار به تبیین دیدگاه خود در مورد زیباییشناسی نپرداخته و تنها قصد تذکر و بازگشایی اشتباهی رایج در جامعه فکری خود را داشتهام. اشتباهی که تا کنون کسی به طرح آن نپرداخته و بنده مدتهاست که در محافل مختلف به طرح چگونگی آن پرداختهام.
بنیامین دیلم کتولی