اسطورهپردازی، نخستین واکنش دفاعی انسان در برابر پوچی و آبزوردیسم
.
هر چند که اسطوره یا اسطورهای را باورنکردنی، بی معنی و سخ ِن مهمل نیز معنا کردهاند، اما آنقدر بنای این برج و باروی
بشکوه و دیرینه هویت ساز است، که هنوز از پس هزارهها بشر نتوانسته است از زیر سایهی آن بیرون آید. انسان، هنوز هم زاهد
خلوتنشین معبد اسطوره است.
ِی یک تمدن است؛ ازینرو شالوده
اسطوره، رؤیای جمع ی هر تمدنی نخست اسطوره بوده است. رؤیایی که گویی آیینهای چند
وجهیست و با کلیشههای روانکاوانهی فردی و جمعی میتوان وجوه مختلف آن را تحلیل نمود.
»شخصیت« در اسطوره هیچگاه متضمن »فرد« نیست بلکه شخصیتِ جمعی یک قوم یا تمدن می باشد. خاستگاه این شخصیت،
آمال، آرزوها، دردها و تمام رؤیاهای فرهنگی_تاریخی یک تمدن یا شخصیت جمعی است. رؤیای جمعی یک تمدن را حداقل در
سه شخصیت اسطورهای میتوان پیگرفت:
۱_ انسان ۲_ خدا_انسان ۳_ خدایان
هستهی اسطوره تراژدیست، چون برآمده از کشمکش درونی انسان با نیروهای بیرونی و درونی ست. در این کشمکش در نهایت
قهرمان کارزار که انسان است شکست میخورد. انسان در مواجهه با خویش شکست میخورد؛ چون که مواجهه با خویش، از
هولناکترین دیدارها و مالقاتهاست! به جرأت میتوان گفت که تجربه ی اولین شکست، به اولین رویارویی شخص با خویش
ِن تراژد ِی برمی گردد. انسان درست همان لحظه که با خویش روبرو می جهانی می
شود، متوجه شکس ِت خود به عنوان قهرما شود.
شکست در برابر نیروهای قهری و جبری ای که چراییشان، خارخاری در جان انسان میافکند. بنابراین؛ اگر هسته ی اسطوره
تراژدی ست، هستهی تراژدی »انسان« است.
اسطوره برآمده از شرایط دغدغه زا و اضطرابآور انسانیست که نخست خود_ آگاه و سپس مرگ_آگاه شده است.
از لحظه ای که مرگ، ذهن او را به خود مشغول داشت؛ باید دست به کاری میزد. باید از پ ِس این میرایی دستآویزی مییافت تا
به آن چنگ میزد و از احساس ناکامی خود را نجات میداد. به تعبیر تی . اس. الیوت، انسان متوجه »شهر وهمانگیز « خود شده
بود.
آن روزهای در وحشت فرورفته، اسطوره پردازی در حد خود یک حرکت آوانگارد یا پیشرو بوده است؛ چون در تاریخ
اندیشگانی انسان، رویکردی هنجار گریز و ساختارشکنانه تأویل میشود.
هرچند تنبیه سیزیف بخاطر خود بزرگ بینی و حیله گری بود، اما انسان آنروز، سیزیفی بود که از طریق آگاهی به خویش و
ندای ضمیر، سوفوس )حکمت( به آن الهام شده بود و اینگونه بود که اسطوره پرداز »شهر وهم انگیز« خود شد.
اسطوره پرداز ِی معنایی بود زیرا به دنبال پاسخ برآمده بود و آنروزها نخستین واکنش دفاعی انسان به آبسوردیسم، پوچی و بی
نمییافت و ترسیده بود؛ که بقول باختین: »هیچ چیز هراس آورتر از بی پاسخی نیست!«
اسطوره، نخستین سپیده دِم تالش انسان برای یافتن معنا بود زیرا که از بیمعنایی شکست خورده است.
با همه این تفسیرها و تأویلها، هر چند که این سخن »هگل« در خصوص ذات انسان است، اما من آنرا به اسطوره تعمیم
میدهم که اسطوره، »همواره بیش از آن چیزیست که بالفعل است.«