خوانشی از نقد هوسرلی به روانشناسی رفتارنگر در نسبت با جامعۀ امروز ایران

احسان براهیمی (پژوهشگر فلسفه)

 

هوسرل از فیلسوفانی بود که به رغم انتقاداتش از شکاکیت و نگاه طبیعت‌گرایانۀ تجربه گرایان، همواره از آن‌ها متأثر بود. هوسرل در کتاب فلسفۀ حساب، تحت‌تأثیر روانشناسی گرایی برنتانویی که خود از آراء جان استوارت میل دربارۀ منطق نشأت گرفته بود، به تبیین مفهوم عدد و جستجوی خاستگاه آن در اعمال نفسانی و شهود انضمامی پرداخت ؛ امّا هوسرل با تأسیس پدیدارشناسی در دهۀ آغازین قرن بیستم و حتّی اندکی پیش از آن، روانشناسی گرایی را تحت‌تأثیر انتقادات فرگه از این رویکرد کنار گذاشت و حتّی در پژوهش‌های منطقی، منتقد جدی آن شد و به تدریج رویکرد استعلایی را اتخاذ کرد.

تقلیل یکی از مفاهیم اصلی و مؤلفه‌های اساسی پدیدارشناسی هوسرل و مدخل ورود به رویکرد پدیدارشناختی است که از رهگذر آن به زعم هوسرل آرمان تحقیق بدون پیش فرض تحقق می‌یابد. در واقع از پدیدارشناس خواسته می‌شود تا همۀ مفروضات، پیش‌داوری‌ها و احکام موجود دربارۀ موجود و اوصاف عالم را کنار بگذارد و به اشیاء و امور فقط آنچنان که بر آگاهی او نمودار می‌شوند، توجه کند. تقلیل، عمل یا رویه‌ای در پدیدارشناسی است که ما را به رویکردی بنیاد اندیشانه در تقابل با رویکرد طبیعی می‌رساند.

دیدگاه فلسفی هوسرل، نوعی روانشناسی متناسب با خویش را اقتضا می‌کند که می‌توان آن را روانشناسی پدیدارشناسی نامید. این نوع روانشناسی در تقابل آشکاری با روانشناسی فیزیولوژیک و رفتارشناسی رفتارنگر قرار می‌گیرد؛ زیرا در روانشناسی فیزیولوژیک، امور روانی به منزلۀ تابعی از امور فیزیولوژیک در فرایند مکانیکی در نظر گرفته می‌شوند که آگاهی و تجربۀ زیستۀ فرد در آن جایگاهی ندارد. همچنین در روانشناسی رفتارنگر نیز  رفتارها به منزلۀ تابعی از محرک‌های عینی محیطی نگریسته می‌شوند و در نتیجه رفتارها خود نیز چون امور عینی تلقی می‌شود.

 

انتقادات  هوسرل از روانشناسی  به شرحى که اشمیت در مقالۀ مفید و «فنومنولوژى‏» در دانشنامۀ فلسفه ویراستۀ پل ادواردز آورده است، از این قرار است:

۱-      روان‏شناسى با امور واقع خارجى سرو کار دارد و احکام و قضایاى آن تجربى است. روان‏شناسى تاکنون نتوانسته است قوانین علمى دقیقى براى توجیه احکام نفسانى به دست دهد و تعمیم‏هاى آن مبهم است. برعکس قواعد منطقى و عقلى، دقیق و غیر مبهم است و لذا نمى‏توان این‌ها را با هم یکى گرفت. نمى‏توان احکام دقیق منطقى را از احکام مبهم روان‏شناسى اخذ و استنتاج کرد.

۲-      احکام نفسانى ظنى و محتمل‏اند. همیشه این امکان وجود دارد که مشاهدات بعدى کذب آن‌ها را آفتابى کند، به خلاف حقایق منطقى که ضرورى‏اند.

۳-      قوانین و تعمیم‏هاى تجربى روان‏شناسى، حاصل نوعى استقراءاند؛ زیرا آن‌ها از مشاهدۀ موارد جزیى و با استفاده از استقراء استخراج شده‏اند. در حالى که قواعد منطقى حاصل مشاهدۀ افراد جزئیات و مستخرج از استقراء نیستند، وانگهى اگر میان قاعده‏اى منطقى و تعمیمى تجربى، تعارضى افتد همیشه منطق سربلند و پیروز است نه مشاهده؛ چون گزاره‏اى محتمل نمى‏تواند حقیقتى ضرورى را ابطال کند.

۴-      تعمیم‏هاى تجربى و روان شناختى حداکثر مؤدى به نوعى قوانین علِّى – معلولى‏اند؛ ولى قواعد منطقى مبتنى بر صرف علیت‏ خارجى نیستند. نسبت علیت، میان رویدادهاست و رویدادها در زمان و مکان مشخصى اتفاق مى‏افتند؛ ولى قواعد منطقى وابسته به زمان و مکان مشخصى نیستند و در همۀ زمان‏ها و مکان‏ها و شرایط، معتبر و لذا غیر تجربى است.

۵-      قانون‏هاى تجربى به اعتبار این که مبتنى و مأخوذ از امور واقع خارجى‏اند، صدق آن‌ها مستلزم وجود متعلق آن‌هاست؛ ولى صدق قواعد منطقى مستلزم فرض وجود خارجى آن‌ها نیست. به قول لایب نیتس: «قانون‏هاى تجربى فقط در این عالم واقعى و بالفعل صادقند؛ قانون‏هاى منطقى در همۀ دنیاهاى ممکن، صادقند».

البته باید گفت که مخالفت هوسرل محدود و مقصور به رد اصالت روان‏شناسى نبود. او و دیگر پدیدارشناسان با هر گونه اصالت دادنى بدین طرز مخالف‏اند؛  مثلاً در اصالت روان‏شناسى مى‏گویند: احکام فلسفى چیزى بجز احکام نفسانى نیست. در اخلاق مى‏گویند: احکام اخلاقى چیزى بجز آداب و اخلاق خاص یک جامعه نیست و در زیبایى‏شناسى: احکام زیبایى‏شناسى چیزى بجز ابراز سلیقۀ شخصى نیست. از جمله مکاتب فلسفى که مشمول این قسم تحویل‏گرایى‏اند و هر کدام مى‏خواهند فلسفه را به یکى از علوم تحویل کنند، یکى فلسفۀ دکارت است که نام بردار به اصالت ریاضى، (Mathematicism) است و دیگرى فلسفۀ کانت که زبانزد به اصالت فیزیک،(Physicalism) است.

علم از اواخر قرن هجدهم آرام آرام خود را از فلسفه جدا کرد؛ یعنی دقیقاً در زمانی که فلسفه خود «فلسفه» را به عنوان ابژۀ اندیشیدن قرار داده بود و در رد یا اثبات مابعدالطبیعه جدل می‌کرد، علم از دیگر سو قدرت می‌گرفت و فلسفه را تلاشی بلاهت‌آمیز در تصورات انتزاعی نشان می‌داد. جدایی حوزۀ نظری مطلق از علم، باعث فاجعه‌ای شد که آن را پایانی نیست. اینجاست که هوسرل با غایت شناسی خود به مفهوم «زیست-جهان» دست می‌یابد که پایه‌ای برای رهایی از علم گرایی و باز کردن راهی برای تفکر آینده است.

پیترز و بوربلز‌ اشاره دارند که در طول تاریخ تفکر بشری، سلسله مراتب  ارزشی شکل گرفته اند که موجب برتری بخشــیدن به دســته‌ای از مفاهیم، در مقابل مفاهیم دیگری است.آن‌ها می‌گویند در عصر حاضر، در مقابل این بی عدالتی نهادینه شده در تاریخ تفکر بشــری، همواره کسانی بوده‌اند که به مقابله با این شرایط پرداخته و زمینه‌های نفی برتری مذکور را فراهم ســاخته‌اند. با توجه به وضعیت این روزهای کشور ایران، به نظر مفاهیم روانشناسی نسبت به باقی مفاهیم، غالب شده است؛ مثلاً روانشناسی مثبت گرا رشته‌ای از درون روانشناسی است که ادعا دارد که بر ارتقاءِ شادی، انعطاف پذیری و عملکرد بهینه تمرکز دارد  و در عمل، محبوبیتی گسترده‌ای به دست آورده است؛ امّا اگر عمیقاً به همین نوع روانشناسی نظر بیندازیم، می‌بینیم که روانشناسی مثبت گرا، عملیاتی سازی و اندازه‌گیریِ ضعیفِ ساختارهای خود را نشان می‌دهد؛ وقتی از روش‌های ناقص استفاده می‌کند و بیش از حد به تحقیقات تجربی متکی است و ما را وا می‌دارد تا برخی رفتارهای نامقبول را به چشم بیماری ببینیم و برچسب زنی ها آغاز شود.

اگر به شعار هوسرل در پدیدارشناسی یعنی «بازگشت به خود اشیاء» توجه کنیم، باید روانشناس به جای توجه صرف به دیدگاه های روانشناسی، بتواند بر اساس تجربه‌های زیسته مراجعش  به خود شخص  بازگردد و سعی نکند نقش ناجی را بازی کند. حالا اگر بخواهیم به وضعیت روانشناسی در این روزهای ایران اشاره کنیم، دقیقاً  نقد هوسرل به روانشناسی  قابل قبول است. به عنوان مثال در مشاوره‌های روانشناسی، تمایل مشاوران بر این است که با تکیه بر نظریه‌های انتزاعی روانشناختی، فعالیت خود را تنظیم کنند و اینجاست که خطا آغاز می‌شود. یعنی خیلی از  روانشناس ها  بر اساس پیش زمینه‌های ذهنی‌ تصمیم می‌گیرند و بدن زیستۀ  مراجعین را مثل یک بدن ماشینی در نظر می گیرند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *