فرهنگ گهوارۀ تمدن است
درست است که میدان جنبش و گسترش اندیشۀ انسان در مرزهای هرگونه بینش، فلسفه یا ایدئولوژی و ایمانی تنگ تر میشود، همچنین گستاخی، سرکشی و خودرأیی در برابر حکومتهای خودکامه، کرداری است پسندیده که راه مردمسالاری را هموار میکند. هرچند که آزادی، بهویژه آزادی در اندیشه و آشگار ساختن ِ آن در خور ستایش است؛ ولی ما دستکم نیاز به پذیرفتن ِ ارزشهای فرهنگی داریم که ما را در همآهنگ ساختن تراوش اندیشههای نوین و سامان کشوری، یاری کند. دیگر اینکه ما به بینش ِ ویژهای نیازمندیم که انبوه مردم بتوانند با آن جهانبینی بهتر به زندگانی بنگرند تا همگان پایدارتر به یکدیگر پیوند داشته باشند؛ یعنی ما تنها در پیوند و پیوستگی به یکدیگر میتوانیم به آرمانمان که آزادی است برسیم، رها شدن ما از یکدیگر گسستگی پیوند ِ ما با آزادی است.
برای اینکه ما بتوانیم از گفتگو با یکدیگر بیشتر بهره بگیریم، باید هستۀ واژگانی که در یک همپرسی به کار میرود، برای سخنگویان به روشنی شناسایی شده باشد. هنگامی ما میتوانیم در مورد ارزشهای پدیدهای با یکدیگر همپرسی کنیم که ساختار آن پدیده برای ما یگانه باشد نه اینکه هر کس از آن پدیده در پندار ِ خود برداشتی دیگر داشته باشد. برخی از روشنفکران برای دو پدیدۀ گوناگون، یک واژه یا برای یک پدیده دو نام را که هستهای یکسان ندارند، به کار میبرند. آنها زمان درازی با دیگر کسان گفتگو یا شاید جدال میکنند، کتابها مینویسند و خود را به آب و آتش میزنند؛ ولی نه خود و نه کسانی که با آنها در ارتباط هستند به درستی ویژ گیهای آن پدیدهها را میشناسند. برای نمونه، مفهوم واژۀ فرهنگ را در گفتار، نوشتار و در ذهن خود با پدیدۀ تمدن برابر میپندارند. برخی دیگر از روشنفکران دو مفهومِ فرهنگ و تمدن را دو پدیدۀ همبند و به هم پیوسته میدانند. روشن نبودن ارزشهای واژهها در بینش انسان، برگزیدن راه درست یا برداشت ِ درست را دشوار میسازد.
وقتی ما از پدیدهای سخن میگوییم که به گمان خود آن را میشناسیم؛ ولی به درستی نمیدانیم که چه ویژگیهایی در آن پدیده گنجانده شده است چگونه میتوانیم از واژههایی که میتوانند در ذهن هر شنونده برداشت دیگری را به جای بگذارند، بهرهبرداری کنیم. ما باید کارکرد یا ویژگیهای چیزی را که میجوییم، میستاییم، میپذیریم و میپنداریم، به خوبی بشناسیم تا نه خود و نه دیگران به کژپنداری دچار نشویم.
تمدن، به سخنی کوتاه یعنی آگاهی و دانش سازندگی و کاربرد فرآوردههای آنها. کاربرد بنمایه های هستی مانند فلزها، چوبها، بافتهها و سنگها برای زیستن و بهزیستن نشانههای تمدن است. ساختن یک بنای بزرگ، نشانِ داشتن آگاهی از دانش و داشتن ابزارهایی همساز با ساختار میباشد. بناهای کهن بسان اهرام مصر، تختجمشید، دیوارچین و ویرانههای دیگر، باستانی تمدنی را برما آشکار میسازند که امروز از پیشرفت باز مانده و به زبانی، خاموش یا مرده اند. بیشتر شهرهای بزرگ جهان امروز نشان از تمدن زندهای دارند که در همۀ جهان گسترش یافته است. جادهها، انرژی الکتریکی، تلفن، خودرو، تراکتور، فرودگاه و… همه وهمه از تمدن زندۀ اروپا سرچشمه گرفتهاند؛ آنچه که در ژاپن هم ساخته و پرداخته میشود برآمده از تمدن ژاپنیها نیست و از تمدن اروپا گرفته شده است
فرهنگ، تراوش اندیشۀ خردمندان ِ هر مردمی است که بازده آن را هم میتوان در تمدنها دید؛ ولی بیشتر در درون بینش مردمان نگاشته شده و پنهان است. جهانبینی، پندارها، گمانها و اندیشههای مردم نسبت به آفرینش جهان هستی، نشان فرهنگ آنها است. پیشرفت دانش و کشف پدیدههای ناشناخته، از فرهنگ آن مردمی سرچشمه میگیرد که خود جوینده باشند نه این که خود را عبدِ خالقی قادر و قهار بدانند. تمدن را میتوان خرید؛ ولی فرهنگ باید از درون خود مردم تراوش کند. اشاره به چند نمونه، تفاوت تمدن و فرهنگ را روشن تر میکند. هرمهای بزرگ مصر که گور خدایان هستند، نشان تمدن باشکوه آن مردمی است که در آن زمان میزیستهاند. امید به زندگی دوبارۀ فرعونها که خدایان آنها بودند، نشان بینش فرهنگ آن مردم است که آن را در مومیایی کردن این مردگان میتوان یافت. پستی یا پیشرفتگی فرهنگی را تنها در بینش یا جهانبینی مردم میتوان جستجو کرد و اندیشههای کهن در سامان کشورآرایی، بندادهها، واژهها و جهانبینی پیشینیان نگاشته شده است. درعربستان و دیگر کشوهای مسلمان، ساختمانهای باشکوهی برای مسجدها ساخته شده است. فن و ساختار ِ مسجدها نشانهای تمدنی هستند که در آن کشورها، به کار رفتهاند. این که مردمی در این ساختهها بندگی برای الله را بجا میآورند، نشان از بینش یا ایمان آنهاست. فن سازندگی امامزادهها با گنبدهای زرین از هنر یا تمدن مردم است و دخیل بستن به آن امامزادهها از عقیدههای شیعهپروران یا فرهنگ آنهاست.
خردمند میتواند تمدن پیشرفته را در شکوه معبدها و پسماندگی فرهنگی را در معبود مردم به روشنی ببیند و نیز میتواند در ویرانۀ بندادهها، سرگذشتهای تاریخی و شکوه فرهنگی مردمی را پیدا کند که شاید از آنها کمتر تمدنی جوشان بر جای مانده باشد. اگر بتوان تفاوت این دو واژه را خیلی کوتاه بیان کرد باید گفت که فرهنگ پیشرفته، مردم را به پیش بردن و گستردن تمدن برمیانگیزد؛ ولی پیشرفت هر تمدن نشان پیشرفت فرهنگی نیست. مردمی که از مدرنترین فرآوردههای فناوری برخوردارند؛ یعنی از تمدن پیشرفتۀ جهان سود میبرند. اگر آنها بینش پسماندهای داشته باشند، نشانی نیست که دور سنگ سیاهی نگردند و میلیونها گوسپند را قربانی نکنند. در هند، مردمی که از تمدن پیشرفتهای برخوردارند معبدهایی ساختهاند که چشم را خیره میکند؛ ولی پسماندگی فرهنگی آنها در معبود آن مردم آشکار میگردد. معبود آنها موشهایی هستند که در آن معبدهای با شکوه عبادت میشوند. میتوان گفت: آن مردم فرهنگی از خود ندارند بلکه فرهنگ آنها با عقیدههایی پست و خردسوز خاکستر شده است. شاید تمدن آن مردم خاموش نباشد؛ ولی فرهنگ آنها در آن معبدها به خاک سپرده شده است.
تمدنهای پیشین همگی یا مردهاند یا در خاموشی فرو رفتهاند. تمدنی که امروز در راه گسترش و زایندگی است؛ تمدن زندهای است که کم و بیش در همۀ جهان پخش میشود. نشانههای این تمدن را میتوان در شهرها و خانههای مردمان سرزمینهای گوناگون دید؛ ولی باید دانست که بیشترین این تمدن، از فرهنگ مردمان همان سرزمینها تراوش نکرده است. بینشهای پسمانده، از دیدگاه دانش امروز رسوا شدهاند؛ ولی سنجههای این بینشها هنوز در جان اجتماع کارآیی خود را دارند. نشانههای آنها را میتوان در شیوۀ حکومتی هر کشوری دید. هیچگاه در کشورهای اسلامی سامان دموکراسی نمیتواند برگزار شود؛ مگر آن که پستی و زشتیِ احکام شریعت اسلامی در آگاهبود ِ مردم پذیرفته شود؛ حتی یک مسلمان هراندازه هم که مدرن زندگی کند، کراوات ببندد یا کنار دریا آفتاب بگیرد، نمیتواند مفهوم دموکراسی را به کردار بپذیرد. کسی که به عقیدهای ایمان دارد، هرگز نمیتواند در مورد پدیدههای هستی، آزادانه بیاندیشد؛ چون چشمۀ خرد در درون او خشکیده و عقیدهاش بر اندیشهاش حاکم است. او با فرهنگ هر مردمی در ستیز است؛ چون عقیده در هر کسی بسان سنگ سخت، خشک و نازا است. ولی فرهنگ که از اندیشهها تراوش میکند، پیوست در زایندگی و رویندگی دارد.
تمدن را میتوان خرید، فروخت، وارد کرد، صادر کرد، دزدید، غارت کرد، سوخت و ازبین برد؛ ولی فرهنگ در درون بینش و در منش انسانها پنهان است. فرهنگ فرآوردۀ هزارههاست و نمیتوان آن را خرید، فروخت یا دزدید؛ ولی میتوان آن را با عقیدهای آلوده کرد، تا آن فرهنگ چشمۀ زایندگی خود را فراموش کند، آنگاه خودبخود خاموش میشود. اگر مردمی دیدگاهی پسمانده داشته باشند و عقیدهای جای آن دیدگاه را پر کند، آنها با آن عقیده مشکلی نخواهند داشت، شاید هم بتوانند با آن عقیده پیشرفت داشته باشند؛ ولی بدبخت مردمی هستند که دارای فرهنگی پیشرفته باشند و فرهنگ آنها با عقیدهای پست آلوده شود. آن مردم زشتیها و پستیهای آن عقیده را با زیباییهای فرهنگ سرکوب شدۀ خود پنهان میکنند تا هم خود شرمسار نباشند و هم دیگران را فریب دهند.
از آنجا که درونمایۀ پدیدههای ” فرهنگ و تمدن” در ذهن برخی از روشنفکران نارسا است، شناسایی و بررسی بیشتر آنها هم در مورد فرهنگ و تمدن اروپا نادرست و بی پایه است. برای نمونه، اینگونه روشنفکران میپندارند: چون در اروپا دانش ابزارسازی پیشرفت کرده است، به همراه دانش، فرهنگ مردم هم بالا رفته و در برآیند کلیسای مسیحی با اندیشۀ دانشمندان دگرگون و نو شده است. آنها از این پندار نادرست برداشتی دارند که سامان دموکراسی در جامعۀ اروپا، پیآینده پیشرفت تمدن، دانش ابزارسازی است. این تاریکاندیشان از آشفتگی ذهن خود گمان دارند که کلیسای مسیحی در اروپا همگام با مردم به بینش دموکراسی رسیده است. این کوراندیشان با برداشتهای بی اساس خود گمان دارند که در ایران هم بینش اسلامی در مردم، با پیشرفت تکنیک و دانش ابزارسازی، بالا خواهد رفت و روزی هم اسلام احکام جهاد را فراموش و اندیشههای دیگران را ستایش میکند و مردم آرام آرام به دموکراسی میرسند.
اینگونه کسان اگر کوراندیش نباشند، ناآگاه هستند. چون دانش از هنگامی در اروپا پیشرفت کرد که اندیشمندانی زنجیرهای عقاید را پاره کردند و اندیشههای خود را در ورای مرزهای مسیحیت گسترش دادند. کلیسا صدها سال با این اندیشمندان ِ گستاخ جنگیده، با آنها بسان اسلام جهاد کرده و برخی از آنها را زنده زنده در آتش سوزانده است. دانش هرگز در تنگنای مسیحیت پیشرفتی نداشته و نخواهد داشت. کشف نیروها و سرزمینهای ناشناخته، بدون شکستن تاریکخانۀ دیدگاه ِ مسیحی ناشدنی بوده است. بالأخره اندیشمندان و فیلسوفهای اروپا توانستهاند مسیحیت را نقد کنند وپستی و کاستیهای آن را برای زندگی امروز بر روشنفکران آشکار سازند. آنها جهانبینی خود را بر بنیاد اندیشه و فلسفۀ خاموش یونان بنا نهادهاند.
آنچه که امروز به نام دموکراسی در اروپا به کار گرفته میشود، فرآوردۀ احکام انسانستیز ِ مسیحی نیست؛ بلکه بازتاب نوزایی فلسفۀ کهن یونان است. تفاوت روشنفکران اروپا در دویست الی سیصدسال پیش با روشنفکران ایران در این است که آنها کوشیدهاند تا جهانبینی خود را از تاریکخانۀ مسیحیت بیرون بیاورند تا بتوانند پدیدههای هستی را به راستی بشناسند؛ ولی روشنفکران ما در تلاش هستند که نگرش ِ خود را در سیاهچال شریعت اسلامی مدفون کنند که دیگر نیازی به بررسی پدیدههای هستی نداشته باشند. درست است که هنوز کلیسا در سامان اروپا زورآوری میکند؛ ولی کلیسا بر مردم حکومت نمی کند. شاید بتوان گفت که هنوز اندیشۀ مردم در مهار کلیسا است نه کردار و خواستههای مردم. و گرنه کلیسای مسیحی در همان مرداب عقیدههای پست و پوسیدهای فرو رفته است که چهارصدسال پیش داشته و به کردار میتواند حتی پسماندهتر از حکومت اسلامی باشد.
به درستی باید گفت که در مسیحیت حکم جهاد، زمانی برای کشتار دگراندیشان کاربرد داشته؛ ولی در عقیدۀ آنها چنین حکمی وجود ندارد. دیگر این که مسیحیت احکامی ندارد که از سرآغاز تا سرانجام جاودان باشند. برای کلیسای مسیحی مردم بسان گوسفندان هستند که باید از چوپان خود پیروی کنند. مردم مسیحی اجازۀ اندیشیدن را در ورای اوامر کلیسای خود ندارند. والیان کلیسا دکانداران مسیحیت هستند؛ ولی اجازۀ اندیشیدن دارند. روشنفکرانی که بر این گمانند عقیدۀ کلیسای مسیحی به دنبال پیشرفت دانش، بازاندیشی و نوسازی شده است، بهتر است که یک روز یکشنبه با دو چشم باز، بدون پندارهایی که خرد آنها را درهم شکسته است، از یک کلیسا بازدید کنند، شاید در این دیدار بیشتر از کتابهای تئوری خود آگاهی پیدا کنند.
تمدن اروپا، تمدن زنده و پیشرفت دانش، برآمده از گسستن و رهایی اندیشههای خردورز از تنگنای مسیحیت است. کاستی، کوتاهفکری، پولپرستی و مردمستیزی حکومتهای این کشورها، برآیند زور ورزی عقیدۀ مسیحی است که هنوز زمینۀ اندیشۀ مردم را آلوده میسازد و این آلودگی، اندیشۀ مردم را از بهنگری باز میدارد.
مهران شمشیری
تاکنون جستارهای بسیاری از من با نام مستعار مردو آناهید«Mardu Anahid» در فضای مجازی و دیگر رسانهها و تارنماهای گوناگون منتشر شدهاند که برخی از آنها هنوز یافتنی هستند.
در این رسانه با نام مهران شمشیری می نویسم.
آخرین نظرات
یادداشتی از مجتبی تجلی بر کتاب سانتاک
داستانی از الهه مؤذنی
داستانی از الهه مؤذنی
شعری از مهرداد مهرجو
داستانی از سحر مقصودی