جانستانی نشانی از کوتهنگری و نابخردیست
دیدگاه هر مردمی از جهان هستی بویژه پندار آنها از آفرینش انسان، زیربنای بینش و اندیشهی آن مردم میشود. مردمان براساس بینشی که در پندار آنها نگاشته شده است، اجتماع خود را سامان میدهند؛ نه تنها سامان ِ کشورداری و سازمانهای کشوری، وآنکه خواستهها و آرمانهای مردم از بینش آنها ساختار مییابند. دیدگاه مردم به جهان هستی از شیشهی پندار ِ آنها میگذرد، ارزشیابی آنها از پدیدهها به پندار یا عقیدهی آنها بستگی دارد: پیش چشمت داشتی شیشه کبود زان سبب دنیا کبودت می نمود؛ یعنی شناسایی هر مردمی از پدیدههای هستی بستگی به چگونگی جهانبینی آنها دارد.
کسی که به وجود خالقی ایمان دارد، او با اندک آگاهی همه چیزدان است؛ چون میپندارد که هر پدیدهای به ارادهی خالق او خلق شده است؛ ولی کسی که جهان هستی را پیوسته و بی کران میشناسد با شناختن هر دانشی، با انبوه بیشتری از ناشناختهها روبرو می شود. در مردمانی که سامان ِ کشوری آنها بر پایهی انگیزه، اندیشه و نیاز ِ خود مردم بنیاد نداشته باشد، آن سامان با سرشت و خواستههای مردم ناسازگار خواهد بود. از آنجا که انسان در برا بر سامانی که با سرشت او سازش ندارد، سرکشی میکند او در بن نهادش این چنین سامانی را نمیپذیرد. حکومتهای نامردمی، برای پایداری سامانی که بر بنیاد مردمستیزی بنا شده است، با خشونت، جان آزاری و جانستانی، سرکشی هایی را که از سرشت مردم برمیخیزد، سرکوب میکنند. در حکومتهای زور، ترس بر مردم سایه میاندازد و مردم از ترس بر پایهی ایمانی که دارند، ناچارند که احکام ِ دروغ پروری را به جای سامان راستی بپذیرند.
هر اندازه بنیاد یک حکومت مردم ستیزتر باشد، جان آزاری و جانستانی قانونهای آن حکومت، خشنتر و زشتتر هستند؛ مانند آمیزش آزادانهی زن و مرد که بن مایهی هستی انسان است، در حکومتهای بردهساز پذیرفته نشده است؛ چون آنها زن را پدیدهای برای داشتن، بخشی از دارایی مرد میدانند و برای جاسازی کردن این ستمورزی مجازات سنگسار را به کار میبرند تا در سیاهی ترس، سرشت سرکش انسان را مهار کنند. بدرستی این سخن چنان نیست در مردمانی که فرهنگ آنها آزادانه و خردمندانه گسترش نیافته است، آمیزش آزادانهی زنان و مردان درست یا سود بخش است؛ ولی چنان است که آزادی در هر بخشی و مردمی ویژگیها و مرزهایی دارد که گاهی این بندها گرهگشا و گاهی دشوارساز میشود.
سرشت انسان زیباتر از آن است که با آزار دادن ِ جان کسی خشنود گردد و از این کردار آزرده نشود. هر آنگاه بینش او بر عقیدهای انسان ستیز استوار گردد، خوی انسانی در او میخشکد. کسی که از سرستش بریده شده نه تنها از حکم ِ سنگسار شرمنده و آزرده نمیشود وآنکه به تماشای آنگونه جانکندن میرود. بی گمان در مردمی که خردشان در زندان ِ ایمان گرفتار باشد، آسایش و راستی از آنها دور و راه اندیشیدن، فرای ایمانشان، بر آنها بسته خواهد شد. کسی که بینش او با عقیدههای مردم ستیز آلوده نشده باشد، بهتر میتواند پیوند انسان را با پدیدههای هستی بشناسد، او از رنج دیگران آزرده و از شادی دیگران شاد میشود. هستی انسان نه تنها با هستی جانداران پیوند دارد وآنکه ساختار هستی او از پدیدههایی مانند: آب، زمین، هوا، ماه و آفتاب سرشته شده است. در این بینش انسان از آزردن پدیدهای چه جاندار و چه جانبخش رنج میبرد و شرمسار میشود.
آن کس که از تیرباران یا به دارآویختن کسی آزرده و شرمسار نیست، خوی انسانی در او مرده و زهر عقیدههای پست، خرد او را از کارآیی انداخته است. انسان آزاده نمیتواند برپایهی هیچ پنداری بویژه عقیدههای الهی، جان کسی را بیازارد. کشتن انسان به شیوهی سنگسار ننگین ترین کرداری است که با بیشرمی هنوز در برخی از کشورهای مسلمان به کار گرفته میشود. تلاش و کوشش برای برانداختن این قانونهای ننگین که بیشتر برای استوار ساختن پایههای دیکتاتوری به وجود آمدهاند، کرداری است پسندیده و نشاندهندهی منش راستی در انسان است. چرا ما از پدیدهی جانستانی که آن را مجازات اعدام مینامند، بیزاریم؟ آیا برای آن است که از به دارآویختن یا تیرباران شدن انسانی رنج میبریم یا جان هر جانداری را گرامی میشماریم و هیچ کس، هیچ نیرویی، هیچ الاهی را شایسته نمیدانیم که جان کسی را بگیرد یا به گرفتن جان کسی فرمان بدهد. تلاش برای برداشتن قانون اعدام و تلاش برای گرامی داشتن جان؛ یعنی گزند ناپذیر دانستن ِ جان، کردارهای پسندیده و ارزنده ای هستند؛ ولی برابر و همسنگ نیستند. برای روشن شدن سخن به نمونههایی از کردار و خواستههای اجتماعی اشاره میکنم: در برخی از استانهای آمریکا که هنوز جانستانی از راه قانونی انجام میشود، انبوهی از مردم برای برانداختن قانون اعدام تلاش میکنند و از بودن مجازات اعدام شرمسار هستند. گروهی دیگر از ترس تبهکاران، خواهان چنین خشونتهای قانونی هستند. بدون برخورد به بنمایههای بینش این اجتماع، داوری کردن در مورد خواستههای آن مردم سادهپنداری است.
اگر اندکی به رسانههای آمریکا که پایههای آگاهی و آموزشی همگانی هستند، بنگریم می بینیم که در پدیدههایی بسان کتاب، فیلم، گزارش و داستانهای آموزشی برای کودکان و بزرگسالان، کشتن انسان را بخشی از نیازهای اجتماع نشان میدهند. در این رسانهها کشتن دشمن را که همیشه نامهربان است، ستایش میکنند. خونسردی و بی مهری “جمزباندها” را برای رسیدن به آرمان سازمان خود، در بینش بینندهی فیلم میکارند. نه تنها برای آرامش شهروندان، وآنکه برای سرگرمی و آرمانهای پنداری، منش مردم را با این سنجههای جانستیز آلوده میکنند. این است که در این مردم شمار جانستانانی که جدا از قانون به کشتن انسانی دست میبرند، بسیار بیشتر از شمار اعدام ها -کشتارهای- قانونی است. آنان که کشتن انسان را میآموزند و آن را بخشی از حقوق خود میشمارند، چگونه میتوانند وجدان آسودهای داشته باشند تنها به این دلخوشی که آن ها از مجازات اعدام بیزار هستند؟! آنها بیزاری خود را از مجازات اعدام نشان میدهند؛ ولی از خشونتهای دیگری که از کاستیهای فرهنگی در اجتماع آنها نمایان است، چشم میپوشند.
زمانی برای مردمی جان انسان گرامی میشود که در بینش آن مردم، گزند ناپذیر بودن ِ جان، آمیخته شود. بدینسان میبینیم که در اروپا زمانی قانونهای نگهداری و پالایش محیطزیست کارآیی پیدا کردهاند و مردم به این شناخت رسیدهاند که تندرستی آنها در روی زمین، با آن پدیدههای دیگر پیوند دارد. این گونه قانونها پس از درک مفهوم و ارزش اجتماعی آنها، در بینش مردم از سوی نمایندگان آنها نگاشته میشوند وگرنه قانونی که در بینش مردم پذیرفته نشود، ماهیت زور پیدا می کند.
جانستانی از راه قانونی، بخشی از نشانههایی است که از بینش ستمگران برمیخیزد و تنها با برداشتن قانون اعدام، دادگری به کردار این ستمکاران راه پیدا نمیکند. ساختار حکومت در هر مردمی از بینش آنها از پیدایش انسان است. مردمی که مخلوق الله باشند نه تنها عبد و مطیع اوامر خلیفهی او میشوند وآنکه ساختار بینش و کردار فرمانروایان نمادی از کردار همان الله خواهد بود. الله و یهوه نه تنها کسانی که از فرمان آنها سر پیچی کنند با توفان، زمینلرزه، آتشفشان و بلاهای آسمانی نابود میکنند؛ وآنکه جان انسان هم برای آنها بیارزش است. این است که یهوه برای آزمایش کردن ِایمان ابراهیم به او امر میکند که فرزندش را بکشد. میبینیم که حتی کشتن فرزند دلبند هم برای خشنودی الله یا یهوه کار پسندیدهای است و پیروان این عقیدهها قربانی کردن را ستایش میکنند. برآیند این عقیده با کشتن و جانستانی از دگراندیشان پدیدار شده است. جهاد که بر اساس آیات قرآن، جنگیدن و کشتار دگراندیشان و دزدیدن ِ دارایی آنهاست، بخشی از وظیفههای یک مسلمان ِ با ایمان میباشد.
در اسلام کشتن زن، بر پایهی بدگمان شدن مرد به کژروی زن، از سوی مسلمانان ستوده میشود. کسی که بر زن یا دخترش گمان کژروی ببرد و او زن یا دخترش را نکشد، شایستگی مسلمانی خود را از دست میدهد. او را دیوث مینامند و شایستگی انسان بودن خود را از دست میدهد؛ حتی مجازات میشود. شایستگی اجتماعی مسلمانان به خاکساری آنها در برابر الله و تصرف آنها بر زنانشان بستگی دارد. با نمونهای میتوان زشتی و بد منشی این نامردمان را در چهرهی یکی از زنان تصرف شدهی مسلمان دید. این خواهرزینب که وکیل زینب منشان دیگر است، در مجلس حکومت اسلامی خواستار میشود: شماری از زنان تنفروش را که در خیابانهای تهران کار میکنند، اعدام کنند تا دیگر زنان بترسند و تنفروشی نکنند. این خواهرزینب که سرتاسر وجودش اسلامی شده است، پیشرفت و گسترش ایمان خود را در جانستانی از دیگران میبیند. او ضد تن فروشی نیست؛ زیرا آخوندی خودِ او را درعقد ِ نکاح به مردش فروخته است؛ ولی چون او از اوامر ایمانش به اسلام پیروی میکند، توان شناخت ارزشهای اجتماعی را ندارد. در عقد نکاح آخوند از او میپرسد: ای ضعیفه! آیا من وکالت دارم که شما را با این مبلغ در این مدّت یا دائم برای” بغل خوابی” به تصرف این مرد درآورم؟ او با بله جواب داده است. آن وکیل ِ با ایمان هم برای زنان خیابانی مجازات اعدام را درخواست میکند؛ چون زن ِ تنفروش بدون ایمان به یک آخوند، تن خود را برای زندگی، در دسترس کسانی نابخرد میگذارد، آن هم از بیچارگی و تنگدستی یا از سختگیریهای آن اجتماع که راه برگشت برخی دختران را به خانواده بسته است؛ وگرنه در اسلام بویژه در مذهب شیعه ” صیغه” یک جور تنفروشی بسیار ارزانی است که پیوند انسانها را پست و زشت میکند.
زنانی که به نادرستی در مردمان ِ مسلمان، بدکار شمرده میشوند، تنها به امر قاضی شرع مجازات اعدام و سنگسار برای آنها پیاده نمیشود، وآنکه کشتار آنها بیشتر بدست مردان و خویشان خودشان است. آنچه که این انسانها را به کام مرگ پرتاب میکند، بینش پلید مردانی است که از ایمان خود برداشت میکنند. تنها مجازات سنگسار نیست که ننگ بشریت است، در این مردمان کردارهای ننگین دیگری هم هست که چشم کمتر کسی را آزار میدهد. ننگی که میبایست انبوهی از مردان ایرانی میداشتند؛ چون در میان آنها دخترهای نو جوانی را که از سوی مردانی فریب داده میشوند، مانند کیسهای برای کامگیری دور میاندازند. این دختران در همهی زندگی به ستم کشیدن محکوم هستند. آنها امید بازگشت به خانواده و شهروندان ِ دیگر را ندارند. این ستمی که بر این آدمها وارد میشود، ننگی است که ما جای داغ آنها را نمیبینیم؛ چون این تجاوزگری و ستمکاری، خراشی در وجدان اسلامزدهی ما وارد نمیکند.
مجازات اعدام نشان کمرنگی از بینش انسانستیزی دینهای سامی است. در این عقیدهها، انسان مخلوق خالقی قهار، پر زور و غضبناک است که کمترین مجازات او برای انسانی که بندگی او را نپذیرد، تنآزاری و جانستانی است. کردار پیروان این چنین الاهانی هم، بر زمینهی سنجههای خشم و حکمرانی در گسترش ترس بر مردمان است. شمار جان باختگان کودکان آواره، جوانان معتاد، بینوایان ِ ناتوان که آشکارا به خواست ستمکاران حاکم به اعدام محکوم می شوند، بسیار بزرگتر از شمار دگراندیشان، آزادیخواهان و دانش پروران است. دیدگاه مردمی که از دلسختی و بی مهری تاریک شده است، ستمکاریهای همگانی که زاییدهی بینش خود آنهاست، ناگوار جلوه نمیکنند.
اگر به ژرفی به نمایشهای انساندوستان جهان و سرکردگان کشورهای پیشرفته برخورد کنیم، میبینیم که کمتر در کردار آنها نشانی از انساندوستی یافت میشود. نمونه: در گذشتهی نزدیک، کشورها و مردم انساندوست تلاش کردند که از اعدام یک نفر مرتد در افغانستان جلوگیری کنند. در شریعت اسلام هر مسلمانی که به اسلام پشت کند، مرتد به شمار میرود و محکوم به اعدام است. این کشورها که پیوسته از احکام اسلامی پشتیبانی میکنند، خواستار بودند این یک نفر را که از اسلام برگشته و مسیحی شده است، اعدام نکنند. در جایی که به کردار خودشان این احکام را به نام سامان ِ دموکراسی، برای مردم پسماندهی کشورهای اسلامی، میپذیرند. این کشورها بیزاری خود را از حکم شریعت اعلام نمیکنند و بر ناسازگاری این حکم با حقوق بشر پافشاری ندارند. آنها از کشته شدن کسانی که در خیابانها به دست گروهای جهادگر اعدام میشوند نگران نیستند، آنها از جانستانی آشکارا شرمنده هستند. برای این سرکردگان هر کشتاری پنهانی یا با اتهامهایی که در قانون آنها هم جرم شناخته شود، ننگین بشمار نمیآید.
در فرهنگ کهن ایران که هنوز نشانههای آن را در بندادههای شاهنامه و نوشتههای پراکنده از باورهای پیشین ایرانیان میتوان دید، گرامی داشتن جان، بنیاد سامان شهروندی و کشورآرایی بوده است. در این فرهنگ، انسان، پرورده و زاییده شده از پدیدههای هستی که آنها را خدایان میخواندند، بوده است. انسان از آمیزش خدایانی بسان آرمیتی(زمین)، رام(هوا)، آناهید(آب)، مهر(گرمای خورشید) آفریده؛ یعنی زاییده شده است. انسان از پیوند و آمیزش این خدایان و همسرشت با این خدایان بوده است نه بردهی خدایان. در این فرهنگ، ساختار هستی انسان از گوهر خدایان است و خدا پدیدهای بیرون از انسان و فرمانروای انسان نیست. این است که آزردن جان هر جانداری آزردن خدایان شمرده میشود و آزردن هر یک از خدایانی که انسان از آنها ساختار دارد، آزردن همهی جانداران است. همهی جانها یک جان، یعنی جانان را ساختار هستند.
مردمی که از جانستانی آزرده نمیشوند، مجازات اعدام نشانی از کاستیهای بینش ِ آنها است؛ کژپنداریهای آنها راه را برای حاکمیت ِ الله (ولایت فقیه) هموار کرده است. مردمی که در آزادی زندگی نمی کنند، ستمپذیر و ستمگرساز میشوند و هر حکومتی که بر آنها فرمانروا بشود، ستمکار خواهد شد. البته حکومت اسلامی مشروعیت خود را از الله گرفته است نه از مردم. حکومت اسلامی از اوامر الله پیروی می کند نه از خواستههای مردم. احکام این حکومت الاهی هستند نه مردمی. مردمی که مخلوق الله هستند، در برابر او تنها وظیفه دارند و حقی بر الله ندارند. مجازات اعدام در ایران هم تنها به حکومت اسلامی بستگی ندارد بلکه از بینشی بر می خیزد که مردم ایران به آن آلوده هستند. در میان مردمی که بتوانند اندکی از خرد ِ خود اندیشهای داشته باشند، هرگز قانونی حتی به حکم ِ الله نمیتواند جانداری را سنگسار کند. اینکه این کردار زشت در ایران هم اجرا میشود، نشان پسماندگی و کژپنداری در آن مردمان است. مردم، تنها با ایجاد زمینههای رشد فرهنگی در جامعه میتوانند خود را از زنجیرهای بندگی الله رها سازند و سرنوشت خود را در دست بگیرند. تنها در مردمسالاری است که مردم میتوانند کشورآرایی را بر سامانی مردمی، یعنی از برآیند خرد همگان استوار کنند. رشد فرهنگی در هر جامعهای به زمینهای نیازمند است که در آن زمینه، اندیشههای گوناگون بتوانند آزادانه گسترش یابند. زمانی مردمی به مردمسالاری خواهند رسید که با خرد خود نیک و بد را شناسایی کنند؛ نه اینکه از کسی یا عقیدهای پیروی کنند.
مردمی که به یک عقیده یا یک ایدئولوژی ایمان دارند، اندیشهی آنها در تنگنای همان عقیده یا ایدئولوژی زندانی میشود، آنها میپندارند که به حقیقت پی بردهاند، این است که دیدگاه آنها تنگ و توانایی آنها ناچیز میشود. از آنجا که هیچ عقیدهای نیست که بدون کاستی باشد، این است که مردم با ایمان، پیوسته به اندیشهها و پدیدههایی برخورد میکنند که با عقیدهی آنها ناسازگار است. کسی که هر پدیدهای را در تنگنای عقیدهاش میسنجد، او در هر نواندیشی، نادانی و ناتوانی خود را میبیند. او میپندارد که با نابودی دگراندیشان، نواندیشی هم که با هر عقیدهی او سازگار نیست، نابود میشود. از آنجا که اندیشه و نواندیشی از خرد انسان زاییده میشود و هیچگاه پایانی ندارد این است که بدکیشان همیشه ستمکارند و برای استوار ساختن عقیدهی خود، به کشتن و جانستانی دگراندیشان دست میبرند. تا زمانی که بینش مردم ایران از آلودگی عقیدههای پوسیده پاک نشود و فرهنگ آنها که هنوز در نهانخانهی وجودشان پنهان است، زنده و بازسازی نگردد، آنها میکشند و کشته میشوند؛ چون مفهوم جان و زندگی را نمیشناسند.
مهران شمشیری
اُکتبر ۲۰۲۴
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانند گان: [email protected]
آخرین نظرات
یادداشتی از مجتبی تجلی بر کتاب سانتاک
داستانی از الهه مؤذنی
داستانی از الهه مؤذنی
شعری از مهرداد مهرجو
داستانی از سحر مقصودی