برای تمام تنهای رنجور…
لعنت به روحی که تمارض می کند به ُمردن
به تنی که جا میماند از این دویدنهای گسیخته ی بی امید و
ذوب میشود درون استخوانهای پوکیده ی َوهم
لعنت به درد که بیش از قرارداد اجارهاش
این ِملک را تصرف کرده است
لعنت به تنی که مزرعهی دژخیمان است و
هیچ گروه ضد مینی راه به پاکسازی اش نمی یابد.
بمب هایی که گاهی خوشه ای میترکند
بمب هایی که آتش زایند
بمب هایی که تأخیر میکنند
بمبهایی که…
این تن میدان جنگ است
میدان تیر
میدان َجبر
این تن میدان نبرد درد است.
این روح خسته است
این روح تنش درد میکند
این روح تشنه است
این روح در صف گیوتین در انتظار اعدام است و
به انظار عموم درآمده است
این روح تن خمیده اش را در گور خوابانده و
در انتظار
طلوع هیچ است… ِ
آخرین نظرات
یادداشتی از مجتبی تجلی بر کتاب سانتاک
داستانی از الهه مؤذنی
داستانی از الهه مؤذنی
شعری از مهرداد مهرجو
داستانی از سحر مقصودی